انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

گلستان سعدی

گـفـتـه انـد
0- هر چه نپاید،دلبستگی را نشاید.
1- هر که دست از جان بشوید،هر چه در دل دارد بگوید.
2- دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.
3- توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال.
4- از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم – وگر با چنو صد برآیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند – که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود – برآرد به چنگال چشم پلنگ.
5- از حدّت و سورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همّت ایشان به معظمات امور مملکت متعلّق باشد و تحمّل ازدحام عوام نکند.
6- از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند.
7- دوستان به زندان به کار آیند،که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
8- در میر و وزیر و سلطان را – بی وسیلت مگرد پیرامن
سگ و دربان چو یافتند غریب – این گریبانش گیرد آن دامن.
9- هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد،خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.
10- چو کردی با کلوخ انداز پیکار – سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن – چنین دان کاندر آماجش نشستی.
11- آن را که به جای توست هر دم کرمی – عذرش بنه ار کند به عمری ستمی.
12- گر گزندت رسد ز خلق مرنج – که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست – کاین دل هر دو در تصرف اوست
گر چه تیر از کمان همی گذرد – از کماندار بیند اهل خرد.
13- دوست را چندان قوّت مده که دشمنی کند تواند.
14- نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
15- شخصی نه چنان کریه منظر – کز زشتی او خبر توان داد
آن گه بغلی نعوذبالله – مردار به آفتاب مرداد
16- زلف خوبان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک.
17- برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است.
18- به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
19- آب حیات اگر فروشند فی المثل به آبروی،دانا نخرد که مردن به علت به از زندگانی به مذلّت.
20- گربه مسکین اگر پر داشتی – تخم گنجشک از جهان برداشتی.
21- دولت نه به کوشیدن است،چاره کم جوشیدن است.
22- تا بدکّان و خانه در گروی – هرگز ای خام آدمی نشوی
برو اندر جهان تفرّج کن – پیش از آن روز کز جهان بروی.
23- اندکی جمال به از بسیاری مال.
24- گر به غریبی رود از شهر خویش – سختی و محنت نبرد پیشه دوز
ور به خرابی فتد از مملکت – گرسنه خفته ملک نیمروز.
25- رزق اگر چه مقسوم است به اسباب حصول تعلّق شرط است و بلا اگر چه مقدور،از ابواب دخول آن احتراز واجب.
26- هر که را رنجی به دل رسانیدی اگر در عقب آن صد راحت برسانی از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت به در آید و آزار در دل بماند.
27- هر که بر سماط بنشستی – واجب آمد به خدمتش برخاست.
28- نه در هر سخن بحث کردن رواست – خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.
29- هر که زر در ترازوست،زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
30- به تندی سبک دست بردن به تیغ – به دندان برد پشت دست دریغ.
31- مزاج ار چه مستقیم بود،اعتماد بقا را نشاید و مرض گر چه هایل،دلالت کلّی بر هلاک نکند.
32- رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.
33- بَلغ ما علیکَ فان لَم یَقبلوا ما علیک.
34- هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش به صورت توانگر است و به معنی درویش.
35- بر دوستی دوستان اعتماد نیست،تا به تملّق دشمنان چه رسد.
36- توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
37- هر که سخن نسنجد،از جوابش برنجد.
گلستان سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد