انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

یک-8

تسلیم

تفاوت بزرگی بین قبول کردن و تسلیم شدن وجود دارد. قبول کردن، احساسی است که وقتی فهمیدیم معتاد هستیم به ما دست می‌دهد در زمانی که بهبودی را به عنوان راه حل مشکلمان نپذیرفه ایم.خیلی از ما مدت ها قبل از اینکه به معتادان گمنام بپیوندیم خود را در این مرحله یافته بودیم. احتمالاً فکر می کردیم سرنوشت ما این است که معتاد باشیم و باید با اعتیاد زندگی کنیم و بمیریم. ازطرف دیگر ((تسلیم)) چیزی است که برای ما بعد از پذیرفتن قدم یک به عنوان یک واقعیت و پذیرش بهبودی به عنوان راه حل اتفاق می افتد. ما دیگر نمی خواهیم به طریق گذشته زندگی کنیم. دیگر نمی‌خواهیم احساسات‌مان مانند گذشته باشد.
ما اقرار کردیم که بهبودی به عنوان راه حل اتفاق می افتد.

 
ما اقرار کردیم که باید بهبودی به عنوان راه حل اتفاق بیافتد و نه اینکه می افتد.باید بهبودی باشد.ما،یک جاهایی باید برای خودمان "بایدها و نبایدها"یی را بگذاریم.
وقتی که وارد انجمن شدیم آن کسی که ما را بغل کرد احساس کردیم که ما در آغوش خداوند هستیم.ما حتماً باید که در گله باشیم."باید" که می آید این ذهن ما شروع می کند به کار کردن.
وقتی که خودمان را در شرایط قرار می دهیم آنقدر می گذاریم این وسوسه قدرت پیدا کند و بعد زنگ می زنیم.
بعضی وقت ها برای مغز ما،یک چیزهایی خوب است.باید برای ما این جوری اتفاق بیافتد انرژیی را که در جلسات می گیریم من آرام می شویم.
به خودمان می گوئیم که منتظر تائید چه کسی هستیم و اصلاً دور و بر ما چه کسانی هستند.
بایدهای مان را انجام نمی دهیم و نبایدهای مان را هم جسته و گریخته از کنارش رد می شویم.
نیاز امروز ما به بچه ها عین ماهی است که در آب است.باید این فهم و درک برای ما بیاید که ما محتاج جلسه هستیم.
اصلاً ما برای چه چیزی آمده ایم به NA؟ اصلاً این اتفاق و یا بهبودی،چیست؟
 هر گاه یک کاری را که کردیم و جواب آن کار نیز بد بود و همه هم گفتند که بد است بفهمیم که آن کار،بد است.
به جاهایی رفتیم بجای اینکه مسائل ما را حل بکنند بیشتر ما را باد می کردند.
از لحظه ای که ما گفتم "تسلیم هستم" هر چند که به ادا خیلی وقت ها گفته بودیم که تسلیم هستیم ولی وقتی که به NA آمدیم و گفتیم که من تسلیم هستیم،اتفاقات خیلی خوبی برای ما افتاد.
احساس می کنیم چیزهایی که از ما دارد گرفته می شود اصلاً حال مان بد نیست.
از وقتی که آمدیم اینجا،دروغ نگفتیم و راست گفتیم و اتفاقات خوبی هم افتاد.
طبق روال اینکه ما همه را زده ایم و کسی هم نباید که ما را بزند...
بهبودی به عنوان راه حل برای ما اتفاق می افتد حالا چه بخواهیم و چه نخواهیم و فقط کافی است که ما تسلیم باشیم.
برای اولین بار در یک دعوایی که اتفاق افتاد حال ما خوب بود.
شاید که تنش ایجاد می شود ولی شرایط به نفع ما برمی گردد.
ناآگاهانه دارد در رفتار ما در یک جاهایی بروز پیدا می کند با اینکه خود ما هم نمی بینیم.
برای اینکه این اتفاق بیافتد فقط باید که تسلیم باشیم و ادامه بدهیم.
درون ما دارد اتفاقاتی می افتد که کافی است.
تمام آنچه خداوند از انسان می خواهد فقط یک قلب آرام است.
برای ما اتفاق می افتد یعنی دارد می افتد برای اینکه ما امروز دنبال بهبودی هستیم.
بهبودی را به عنوان "ریل" پذیرفته ایم و خودمان را هم به عنوان "قطار" و ما زمانی که در ریل،حرکت می کنیم نتیجه اش آرامش است ولی زمانی که از ریل خارج می شویم نتیجه اش فاجعه است.
خدا،وقتی که ما را در این ریل گذاشته است یعنی بهبودی برای ما اتفاق افتاده است.
ما در کوچه پس کوچه های مواد مخدر خیلی این درب و آن درب زدیم و راه خودمان را هم گم کرده بودیم و کوچه های آن هم خیلی باریک بود.
ترس،نمی گذارد که ما از این راه برگردیم پس مجبور هستیم که از دیوار بالا برویم که دیوار هم این قدمها است.
گفتیم بگذار صبر بکنیم و ببینیم که چه اتفاقی می افتد.
ما اقرار کردیم که بهبودی و این بهبودی چیست؟
ما می آئیم به گروه و گروه هم راههای بهبودی را به ما آموزش می دهد.
ما اگر بهبودی پیدا نمی کردیم که باز هم همان رفتار گذشته بودیم.
حالا که در بهبودی قرار گرفته ایم پس باید که بیائیم راه حل های آن را یاد بگیریم.
درست است که ما بهبودی داریم پیدا می کنیم اما مشکلات هم دارد ما را غلغلک می دهد.
ما اگر بیان نکنیم این مشکلاتی که پشت سر ما هست راه حل ها را هم یاد نمی گیریم.
برای چه ما می خواهیم بهبودی پیدا کنیم؟ آیا می خواهیم که خوب زندگی بکنیم و یا در جامعه،یک فرد موفقی باشیم و بهبودی را برای چه می خواهیم؟
* بهبودی یعنی زمانی که می توانیم بکنیم،نکنیم.
خداوند در سکوت،حرف می زند.
هر چه که ما می خوریم از افکارمان است.
برخلاف فهم،ما با یک نفهمی باعث شد که زندگی مان خراب بشود.
یک سری بایدها را داریم و یک سری نبایدها را داریم.
ما امروز کوشش و تلاش هم می کنیم و از خدا هم می خواهیم که به ما بدهد.
ما چرا فکر می کنیم که دیگران نمی فهمند ولی ما آدم حسابی هستیم؟
بحث اینکه بهبودی به عنوان راه حل اتفاق می افتد،ما اول سعی کرده ایم که بهبودی را شناسایی کنم یعنی بهبودی چیست که ما ندارم؟
اصلاً همان حرف زدن با خود یعنی حرف زدن با خداوند.
چون مواد مخدر را مصرف می کردیم اجازه سوءاستفاده را به دیگران می دادیم ولی فکر می کردیم که فروتنی و گذشت است.
هر سکوتی در مقابل دیگران،گذشت نیست و هر انعطافی هم فروتنی نیست و خیلی وقت ها اینها اجازه سوءاستفاده را به دیگران می دهد که ما از نظر روحی،تخریب می شویم و همین ها باعث شد که ما صیقل بخوریم که به سمت بهبودی بیائیم.
وقتی که با بهبودی،آشنا شدیم به این نتیجه رسیدیم که آن چیزهایی را که بلد نبودیم و آن چیزهایی را که بلد هستیم را سلسله مراتب بکنیم تا در مسیر پاک بودن ثابت قدم باشیم و در مسیر انسان بودن هم بهتر برویم.
ما به این نتیجه رسیده ایم که بهبودی را باید در جاهای دیگر هم دنبال کنیم.
چون بهبودی را شناسایی کرده ایم متوجه شده ایم که بهبودی برای ما خیلی خوب است.
ما هم حرف برای گفتن را داشتیم ولی سکوت را اختیار کردیم.
قرار است که با خودمان صادق باشیم و اگر هم اینجا کم بیاوریم بقیه مسیر را هم کم می آوریم.
خداوندا: دارایی مان را با توانگری و شخصیت مان را با نداری از بین نبر.
ایمان داریم کاری را که کرده ایم کار درستی بود.
اگر قرار است که ما در مسیر بهبودی،قدم برداریم بهبودی می گوید که وقتی به مشکل خوردی به راهنما،زنگ بزن.
اگر می گویند که اقدام و عمل،ما اولین اقدام مان این بود چیزهایی که در ذهن مان هست را بیرون بریزیم.
هر جایی هم نیاز نیست که ما دست مان را دراز بکنیم.
زبان را گذاشته اند که کوتاه کنیم.
ما خیلی از مسائل را می توانیم کوچک کنیم.
سر لوحه همه حرف های مان این باشد که کم بگوئیم ولی پخته بگوئیم.
ذهن باید که حواشی هایش را بریزد و هر چقدر که می ریزد به خود واقعی می رسد.
ما،استاد نیستیم که راجع به پنجاه تا چیز،حرف بزنیم.
ما،درد داریم و درمان داریم و وقتی که درد را بشناسیم درمان می شود و شناخت درد،درمان آن است.
گفتند که چرا می کِشید و گفتیم که ما نمی کِشیم و او دارد ما را می کِشد.
آنقدر می زنند که قبول کنیم.
قبول کردن،یک بایدی در آن است ولی مغز انسان،باید را نمی پذیرد چون خدا به ما،یک اختیاری را داده است.
فهمیدن بعد از تسلیم بوجود می آید.
داستان قطع مصرف ما این بود که قبول می کردیم ولی قبول کردن ما،زوری بود.
باید حتماً لحظه ای که از اینجا بلند می شویم حال مان بهتر از لحظه ای باشد که اینجا نشستیم.
ما باید بپذیریم الان که رشدی را با هم کرده ایم مسیر بهبودی را طی کرده ایم.
در زندگی در هر مسیری که حرکت می کنیم این بهبودی باید که راه حل باشد.
تسلیم شده بودیم که مصرف نمی کردیم.
وقتی که ما قبول کردیم یعنی تسلیم درونی و انتخابی.
ما،تسلیم زوری نشدیم و ما،قلباً انتخاب کردیم مسیری را که در گذشته می رفتیم اشتباه بوده است و حال آن هم حال نبوده است.
تسلیم ما دیگر آن تسلیم قبلی نیست بلکه تسلیم ما،انتخابی است.
تا الان می گفتیم که بکِش بکِش بکِش و برنامه هم هی می گوید که نکِش نکِش نکِش ولی هم بکِش و هم نکِش،یکی است.
وقتی که مطلبی را درک می کنیم از آن مطلب،رها می شویم.
بیماری ما این است که وقتی یک پُک را بزنیم باز برمی گردیم به جای اول خودمان.
همه برنامه های ما باید که قلبی و درونی بشود و وقتی که باید می آید زوری می شود.
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد