انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

یک-6

غیر قابل اداره

قدم یک از ما می خواهد که به دو چیز اعتراف کنیم : یکی اینکه در برابر اعتیادمان عاجز هستیم  و دوم اینکه زندگیمان غیرقابل اداره گردیده است. در واقع اقرار به یکی و رد دیگری ما را تحت فشار زیادی خواهد گذاشت. غیرقابل اداره بودن زندگی‌مان شاهد و مدرکی بر عجز ماست. غیرقابل اداره بودن دو نوع دارد:، یکی ظاهری و خارجی که توسط دیگران نیز دیده می شود و دیگری درونی وشخصیتی.
غیرقابل اداره بودن خارجی و ظاهری اصولاً از طریق مسائلی مانند زندانی شدن و یا از دست دادن کار و شغل و مشکلات خانوادگی قابل شناخت است. بعضی از اعضای ما، زندان را تجربه کرده اند ، بعضی دیگر قادر به ادامه رابطه‌ای حتی برای کوتاه مدت نبوده‌اند. بعضی نیز از طرف خانواده طرد شده و از آنها خواسته شده بود که دیگر با خانواده‌شان تماس نگیرند .
غیرقابل اداره بودن درونی و شخصیتی، اغلب از طریق اعتقادات غیرواقعی و ناسالم در مورد خومان و دنیایی که در آن زندگی می کنیم و افرادی که در زندگی‌مان وجود دارند شناسایی می شود. ما ممکن است که اعتقاد داشته باشیم فرد بی ارزشی هستیم، ممکن است فکر کنیم دنیا حول محور ما می چرخد و نه اینکه ای کاش اینگونه بود بلکه در واقع باور داشته باشیم که ما مرکز جهان هستیم. ممکن است باور داشته باشیم که کار ما نیست که از خود مواظبت کنیم  بلکه دیگران باید این کار را بکنند. ممکن است فکر کنیم مسئولیت‌هایی که دیگران و افراد معمولی در زندگی قبول می کنند برای ما خیلی زیاد است. عکس العمل‌هایمان نسبت به رویدادها ممکن است افراط و تفریط باشد. عدم ثبات عاطفی اغلب راهی واضح برای شناخت غیرقابل اداره بودن درونی می‌باشد.

ما اقرار کردیم که در برابر اعتیادمان عاجز هستیم.
 

به خودمان می گفتیم که این اتفاق آن چنان اتفاق بدی نیست و به آن فکر نکنیم ولی باز هم نمی توانستیم که به آن فکر نکنیم.
عادت به مصرف کردن "فکر کردن" بود.فکر کردن امروز برای ما از هر مصرفی بدتر است که ما را امروز عذاب می دهد.
هیچ چیزی نسبت به قبل،عوض نشده است و هیچ اتفاق خوبی هم نیافتاده است و حتی اتفاق بدی هم افتاده است ولی یک نیرویی آمده است کنار این اتفاق ها و می گوید که "ناراحت نشوید".
مسئله عدم خود باوری و عدم اعتماد به نفس و خود کم بینی که این مسائل،ما را خیلی اذیت می کند و نمی دانیم که بابت اینها چه کاری بکنیم.قبل از اینکه فکر کنیم عمل کنیم.
ما اگر قرار بود که بگوئیم در برابر مواد مخدر عاجزیم که همه ما می دانیم ما در مقابل مواد مخدر،کم آوردیم ولی می گوید که در برابر اعتیادمان عاجزیم و در مورد بیماری هم نمی گوید.ما،در مقابل شهوت عاجزیم.
چند تا چیز،ما را اذیت می کند یکی اینکه جلوی عصبانیت مان را نمی توانیم کنترل کنیم و یکی هم در مقابل "نه" گفتن عاجز هستیم.
بی مسئولیتی دارد به ما فشار می آورد.چون خودمان بیمار هستیم کمی با بیمارگونه بودن مردم هم آشنا شده ایم.
ما باید ثابت کنیم که همه،بد هستند و ما،خوب هستیم چون به غرور ما برخورد.
یکی از شاخه های بیماری است که می خواهیم به دیگران بفهمانیم که ما هم اندازه شما می فهمیم.مصرف ما،بیماری است.
اتفاق،اتفاق خوبی بود ولی ما نمی توانیم فکر نکنیم.خدایا: هر جوری باشد ما نمی توانیم که مصرف نکنیم.با تمام آگاهی که داشتیم،نمی توانستیم به خودمان کمک کنیم.
عجز ما این است که الان نه خوب پول پیدا می کنیم و نه عشق و حال خوبی می کنیم ولی به عالم و آدم،راهکار خوبی را می دهیم.اعتیاد برای ما،کاری کرده است که امروز برای خودمان هیچ راهکاری را نمی توانیم بگذاریم.عجز ما این است که چرا نمی توانیم برای خودمان راهکاری را بگذاریم.
به این فکر رسیده ایم که با عقل خودمان،جلو نرویم بهتر است.
ما یک اشتباه کردیم خودمان را دادیم به فنا و اگر دومین اشتباه را هم بکنیم خانواده مان را هم می دهیم به فنا.عجز ما این است که داریم از خانواده مان غافل می شویم.الان دیگر می خواهیم که دومین اشتباه را نکنیم.
این جوری نیست که اگر ما بخواهیم حرف بزنیم یک چیز جدیدی است بلکه این جوری است که از تجربه هایمان می گوئیم تا یک چیزی پیدا بشود.تجربه ها،زیربنایش اندیشه است.
ما زمانی داریم مسیرمان را درست می رویم که قضاوت نکنیم.آگاهی و کمال،آخری را ندارد.
اصلاً چیزی به اسم راهکار را نداریم و راهکار یعنی خیانت و ما هر چیزی را که داریم الان است.اگر ما اقرار به عجز نکنیم،نمی توانیم که این مسیر را برویم پس راهکار،زنده است.
چرا ما برمی گردیم و می گوئیم که عاجز هستیم؟
ما،یک ظرف پر داریم که همان "من می دانم و من می توانم" است که دیگر جا نداریم حتی اگر بهترین راهکار را هم بدهند.اصلاً اطلاعات در لحظه می آید.ما با راهکارهای گذشته،پر هستیم.
اقرار می کنیم که درک کنیم.
ما چرا در ذهنیات مان زندگی می کنیم و زندگی که ذهن نیست.کسی که زندگی نداشته باشد برده ذهن است.
اصلاً وقتی که عصبانیت می آید ما باید که خاموش بشویم و وقتی که ما حرف بزنیم عصبانیت است که دارد حرف می زند و ما نیستیم که حرف می زنیم و ما باید که صبر بکنیم تا بتوانیم حرف بزنیم.
فکر،این جوری نیست که به ما راهکار بدهد.وقتی که ما خالی بشویم آگاهی می آید و مغز وقتی که ساکت می شود آگاهی می آید و راهکار یعنی ساکت شدن ذهن.وقتی که ما صمیمانه از ته قلب مان بخواهیم یک حرفی را بزنیم و هیچ ادعایی را هم نداریم است که آگاهی می آید.
عشق،صد در صدی است و زیبایی،صفت است.کسی که ما را خوب درک کند او،زیبا است.زیبایی در درون انسان است.
مسیر زندگی ما باید که یک مسیر دیگری بشود و بزرگتر بشود و هر چقدر که بزرگتر بشود آرامش ما بیشتر می شود و به معبودمان هم نزدیکتر می شویم.
راهکار این است که ما باید خالی بشویم تا پر بشویم.هیچ راهکاری وجود ندارد و تنها راهکار این است که ما،سکوت داشته باشیم که در آن موقع همه راهکارها با ما است.راهکار با مشکل،یکی است و ما،مشکل را نمی بینیم که راهکار را نمی بینیم.
ما،تجربه داریم ولی باور نداریم.ما،مشکل را در درون خودمان داریم ولی راه حل آن را باور نداریم.
اشتباه کردن اشتباه نیست بلکه در اشتباه ماندن اشتباه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد