انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

انجمن برادری طالوت

سلام به خداوند مهربان و عاشق

برشی از مطالب مطرح شده در سال 94


سلام

به خدائی که همه ما اعتقاد داریم هم در ضمیر خودآگاه و هم در ضمیر ناخودآگاه که هم عاشق است و هم مهربان.
به عزیزانم و سلام به خدمتگزارها و سلام به آنهایی که دل شان برای پاکی،می طپد.
به خدمتگزارها و سلام به مکان های مقدس و آدمهای مقدس یعنی آنهایی که افکار تزکیه شده دارند.
به همه دوستان و امیدوار هستیم که دوست باشند.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم و سلام به آنهایی که دل شان برای همدیگر و به راهی که در آن هستند،می طپد.
به خدای عاشق و مهربان که در هر شرایط،محافظ و نگهدار ما است که اگر این دست مهربان نباشد هیچکدام از ما،بقایی را نخواهیم داشت و سلام به خدمتگزارها که خدمت بدون مزد می کنند.
به دوستان و سلام به خداوند و سلام به آنهایی که حتی با منظور هم که شده است خدمت می کنند و سلام به آنهایی که برای رشد و پویایی،قلب شان می طپد ولی نمی خواهند که مزد آن را بدهند.
به غریبه های آشنا و سلام به خداوند عاشق و مهربان برنامه ما و سلام به وقت خوش.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم و سلام به مهرورزی و به همدلی و به عشق و به خدمت و به آزار ندادن و آزار ندیدن و سلام به کسانی که به هر دلیلی جایی را ندارند که بروند و اینجا می آیند برای بهبودی ما.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم.
به عزیزانم،خوش آمده اید،از شما تشکر می کنم که برای بهبودی من اینجا جمع شده اید.
به خدای مهربان و سلام به شما و سلام به تمام عوامل که دست بدست هم داده اند که روزمره گی های ما تبدیل به روزمرگی نشود.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم و سلام به خدمتگزارها و سلام به آنهایی که با نیّت بهبودی و پاکی به جلسه می آیند.
به آنهایی که قلباً عاشورایی هستند،سلام به حسین که تمام تاریکی ها و روشنایی های تاریخ را در مدت یک ماه به تصویر کشید.
به عزیزانم و سلام به خدای عاشق و مهربانی که در همه حال مراقب ما هست ولی ما مراقب خودمان نیستیم و سلام به خدمتگزارها و سلام به آنهایی که به هر دلیلی می آیند دور هم و فرد را تبدیل به ما می کنند.
به همه شما و سلام به غم و شادی ها و خشم و عصبانیت های تان که همه اینها متضمن این است که ما در آموخته های مان یک ضعف ها و حلقه مفقوده هایی را داریم.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم.
به عزیزانم و سلام به خدای آرامش و صلح و سلام به یک درک واقعی که از مطالب داریم.
به عزیزانم و سلام به خدای عاشق و مهربان همه دوستان و من و همه دردمندان و سینه سوخته ها.
به عزیزانم و سلام به خدمتگزاران و سلامی بسیار واقعی و صادقانه و فروتنانه به آنهایی که عشق بلاعوض را در حد خودشان درک کرده اند.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم امیدوارم که خیلی ملموس تر و بهتر خودش را به من نشان بدهد چون درد اول و وسط و آخر من بی ایمانی است.
به عزیزانم و سلام به خدای عزیزانم و سلام به خدمتگزارها.
به عزیزانم و سلام به خدمتگزارها و سلام به پاکی و بهبودی.
به عزیزانم و سلام به خدمتگزارها و سلام به عاشق ها و سلام به شگفتن دل های پژمرده.
به عزیزانم و سلام به خدمتگزارها.
  












شوق دیدن شما و حضور بین شما،ما را به اینجا کشاند!
عید یعنی چه؟
ما تا امروز راجع به هر چیزی فقط حرف زده ایم!
هزاران بار گفتیم تسلیم ولی ما،تسلیم نمی بینیم و هزاران بار گفتیم عاجز ولی ما،عاجز نمی بینیم و همه مثل طبل،صدای بزرگ ولی درونی خالی!
نشان بدهیم که ما فهمیده ایم باید بیائیم جلسه و ما فهمیده ایم که اصول باید برای ما،قبله باشد و ما فهمیده ایم که قدم یک و قدم دو،چه می گوید! بیائیم یک چیز دیگری را هم نشان بدهیم،مگر صحبت الگو بودن،نیست!
اگر دیگران نتوانستند برای ما،معلم و الگو باشند ما می خواهیم که برای دیگران،معلم و الگوی خوبی باشیم!
"بایدی" است در کنار همدیگر بودن! تمایل در برنامه ما برای آن است که در اول،راه را انتخاب بکنیم ولی راه،علائم خودش را دارد و نه علائم ما را!
بزرگان هر فرقه ای،همیشه مورد احترام بوده اند!
بله،ما یک موفقیت هایی را هم داریم ولی موفقیت ها مال ما نیست چون در هر موفقیتی،رد پای بیست نفر هست!
نه اینکه ما همه چیز را صفر تا صد را می خواهیم،اَعمال صفر تا صد را هم انجام بدهیم!
همه دارند به سر ما می زنند و ما هم خودمان به سر خودمان بزنیم! درد بی عملی دارد ما آدمهای عملی را می کُشد! پهلوان زنده را عشق است!
ما،قدم یک را تفسیر نکنیم و قدم یک را عمل کنیم و خطا هم عمل کنیم تا تکنیک پیدا کنیم! بیائیم معنا بدهیم به حرفی که می زنیم و به کلامی که می گوئیم! راه برویم هر چقدر که می توانیم با چوب زیر بغل قدمها!
بیائیم معنا بدهیم به همین زمانی که می آئیم اینجا!
همه درد دل ها به یک جا ختم می شود و یک نمایش دیگری و یک سوژه دیگری و یک دیالوگ دیگری را اتخاذ بکنیم!
در مقابل کوچکترین رذائل اخلاقی و روحی روانی و احساسی عاطفی،عاجز هستیم!
ما باید کسی بشویم که الان نیستیم،واسلام! ما باید کسی و چیزی بشویم که الان نیستیم و آن هم ما نمی توانیم تعیین بکنیم که چی و کی بشویم و قبله،اصول و راهنما است که به ما بگوید یعنی کسی که عمل می کند و با عمل،حرف می زند و نه با زبان!
پس کِی و چه زمان؟
ما لازم نیست که از چیزی بترسیم و ما باید فقط از خودمان بترسیم چون یک هیولا هستیم! ما باید مقابل ترس،بایستیم و ما باید کشف علت بکنیم!
به چه دلیل،ما باید چیزی از خارج وارد بدن مان بکنیم تا احساسات ما عوض بشود؟ چون ما شرطی شده ایم!
آدمی که بلد نیست چکار بکند،همان کاری را که بلد است را می کند!
به چه امر و سوژه و چیزی،ما می گوئیم "زندگی" و بعد برویم مهارت های آن را بشناسیم و بدست بیاوریم!
اگر ما،لغزش بکنیم هیچ تظمینی وجود ندارد که ما،دوباره به همین جائی که هستیم باز گردیم! ما در مقابل دیگران،مسئول هستیم!
خودش سوال درست می کند و خودش هم پاسخ می دهد و پاسخی را هم که ما می دهیم پاسخی است که دل او می خواهد!
ما در این جامعه و مردم،باید زندگی کنیم!
همانطور که ما با باد همدیگر تا اینجا آمده ایم و نه با پای خودمان و هر مدتی با یک "بازی" آمده ایم بالا،الان رسیده ایم به برهوت که دیگر "بازی" جواب نمی دهد!
ریشه بیماری ما در بی ایمانی است و جایی که ایمان نیست،ترس هست!
اگر ایمان نداشته باشیم معنایش را هم نمی فهمیم! لات هستیم،بگوئیم لات هستیم ولی مؤمن باشیم!
ما،هدفمند باشیم بر روی برنامه،تمام نیازهای درونی و بیرونی به ما داده می شود! هدفمند بشویم و همدیگر را دوست داشته باشیم و به همدیگر،چپ چپ نگاه نکنیم! ما به شعار،نیاز نداریم و ما به شعور،نیاز داریم و شعور هم با یک عملکرد پویا،درست می شود!
کسی که کار بدی از او برمی آید ولی نکند،درست است! بیائیم یک سِری از کارهایی را که نکرده ایم را انجام بدهیم تا نتیجه آن دست ما بیاید! بیائیم این بهانه ها را بگذاریم کنار و با دلیل مدلل،حرکت بکنیم!
ما اگر قدر داشته هایمان را بدانیم متوجه می شویم که ما اصلاً چیزی را نمی خواهیم!
مثل خوراک،ما این قدم یازده را لازم داریم چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم!
همه چیز هست ولی ما،معتاد هستیم و زیادی خواه!
این زندگی سراسر شور و عشق و لبخند است چون آفریدگارش اینگونه است! اگر غمی هست که هست و اگر رنجی هست که هست و کسی نمی تواند منکر آن بشود،ما درست اش کرده ام!
با هر چیزی که ما با آن مشکل داریم برمی گردد به خودمان و به واکنش های احمقانه ای که از خودمان نشان می دهیم! تمرین کنیم برای یک مدتی که واکنش انفجاری،انجام ندهیم! واکنش انفجاری نشان ندهیم! بگذاریم یک مکثی بین عملکرد و تصمیم و انتخاب ما بشود! وقتی ما می دانیم که یک بیماری لاعلاج و پیشرونده و کشنده داریم پس نباید فوراً عمل بکنیم و فوراً تصمیم بگیریم و فوراً انتخاب بکنیم! ما که می دانیم عارضه بیماری ما،افراط و تفریط است نباید انفجاری عمل بکنیم!
از بچه خودمان،خوش مان نمی آید فوراً تحقیر و سرزنش و انتقاد نکنیم یعنی همان کاری که با ما کرده اند! ما،کجا با عزیزان مان می نشینیم و حرف می زنیم؟ اگر هم این کار را می کنیم برای خواب کردن است که این کار را می کنیم یعنی برنامه ای شانه می گیریم!
به این ذهن قصه پرداز و قصه ساز خودمان اجازه مانور ندهیم!
بر روی این واکنش های آنی،یک کمی تصمیم بگیریم! ما،ابتدا به ساکن نمی توانیم تبحر پیدا کنیم و یک مدتی باید تمرین بکنیم! همه ما هم می دانیم ولی نمی دانیم که چرا ما توجه نمی کنیم!
کسی که بزرگ می شود به او کود و آب نمی دهند!
ما،بودنی ها را نمی خواهیم ببینیم چون مشکل بوجود می آید و مسئولیت و تعهد را بوجود می آورد!
هر نفسی،یک اخلاق و معنویت خاص خودش را دارد و ما،آن اخلاق و معنویت خاص را برای شناخت باید پیدا کنیم والا نمی توانیم که بهره برداری کنیم! این مکتب،هر چه که خورده از شیخین خودش خورده است!
یک مُشت معلول ذهنی،عاطفی،روانی،احساسی،فکری،جسمی جمع شده ایم دور هم و چه می خواهیم از همدیگر؟ آیا ما آمده ایم هر چه را که در زندگی،گم کرده ایم را پیش شما پیدا کنیم؟ آیا ما آمده ایم که خودمان را به شما نشان بدهیم؟
دانش به مجموعه تجربه ها می گویند!
راه بیافتیم و مفاهیم را پیدا کنیم و مفاهیم در شعارهای رشد پیدا می شود مانند "آزار نده و آزار نبین و خدمت کن،اول به خودت و بعد به دیگران"!
منافع مشترک ما در رأس قرار دارند! تنها چیزی که هیچ اولویتی را برای ما ندارد،بهبودی است! منافع مشترک ما چیست که در اولویت است و چرا بهبودی شخصی ما به اتحاد انجمن معتادان گمنام بستگی دارد؟ اصولاً چرا ما باید اتحاد داشته باشیم؟ این اتحاد به چه شکلی بدست می آید و چگونه حفظ می شود؟ اصلاً این منافع مشترک ما چه هست که ما اصلاً از آن حسی و درکی را نداریم؟
چرا ما،اتحاد را متوجه نمی شویم؟ چون منافع مشترک را متوجه نمی شویم! یکی از بزرگترین چیزهای تشکیل دهنده اتحاد،سکوت است!
ما اگر معتاد هستیم یعنی اسهال در کلام و یبوست در افکار!
چرا اینقدر مدعی هستیم ما؟! چه چیزی کف دست ما هست که اینقدر مدعی هستیم؟
ما،دیکته بی غلط هم در دنیا نداریم ولی اینکه دیکته ما چه غلطی دارد مهم است!
ما تا،خواب هستیم بشریت آرام است و آفرینش یک نفسی می کِشد!
هنوز کسی نمی داند که راهنما یعنی چه و رهجو یعنی چه و وظائف اینها نسبت به هم یعنی چه!
آفرینش با اتحاد،درست شد و چطور این چیز با شکوه را ما نمی فهمیم و یا به نفع ما است که نفهمیم! محوریت تمام مکاتب دنیا،اتحاد است حتی مکاتب بی خدا و حتی مکاتب هنری و اقتصادی و سیاسی و...! موفق ترین قوم و ایل و طایفه ها کسانی هستند که با هم اتحاد داشتند!
از دستور زبان "من – تو – او – ما – شما – ایشان" فقط کلمه "ما" درست است!
اگر می خواهیم اتحاد پیدا کنیم در گروه،خودمان را خط بزنیم! یکی از دلائل اتحاد ما و نشان دادن آن،همین گوش کردن و خوب گوش کردن است! اگر کسی هنر خوب گوش کردن را یاد بگیرد به هیچ چیزی نیاز ندارد بجز خداوند!
این نیست که فکر کنیم فرصت داریم و اصلاً این جوری نیست! ما می گوئیم که کافی نیست چون هزینه زیادی بالای آن داده می شود!
همیشه باید احترام به پیشکسوت را یاد بگیریم و فکر نکنیم که فقط ما قابل احترام هستیم!
یکی از چیزهایی که ما از آن فرار می کنیم مثلث (درد – تعهد – مسئولیت) است! ما،مهارت داریم برای فرار کردن از دست ترس در حالی که باید با آن روبرو بشویم!
سعدیا دی رفت و فردا نیز هم – فرصت شمار امروز را!
محفوظات ذهنی،دانش نیست و دانش،مجموعه تجربیات است!
چه تجربه ای کرده ایم تا حالا؟
مشکل این است که ما فکر می کنیم که دیگران کور هستند و ما هم یک مرد نامرئی هستیم و هی می خواهیم خودمان را به دیگران نشان بدهیم یعنی از ما بخرید که غفلت موجب پشیمانی است!
یک جایی،یک کاری کرده ایم که شده است سپر حفاظتی که از این سیاه چاله ها عبور کرده ایم!
غیرممکن است که راه را بدون رعایت کردن قوانین آن به مقصد برسیم!
مراقبه در برنامه ما به معنای مراقبه بزرگان بشری اصلاً نیست! مراقبه در برنامه ما،مراقبت کردن لحظه به لحظه از کنش و واکنش و از عمل و عکس العمل خودمان است!
چرا در برنامه ما گفته به شخصیت ها نپردازید و  گروه،معنا می دهد؟ چرا در برنامه اینقدر می گوید که شخصیت پردازی نکنید؟
یکی از اثرات مراقبه همین جلوگیری از واکنش های سریع است!
تا دست ما،نرفته بالا و زبان ما،باز نشده است هیچ اتفاقی در این دنیا نمی افتد ولی وقتی که زبان ما،باز می شود و دست ما،بالا می رود دیگر معلوم نیست آخر آن چی می شود!
جامعه و شرایط،آشفته است و هیچ چیزی سر جای خودش نیست و طبیعی است که ما هم سر جای خودمان نباشیم! دائم ما با خودمان،حرف می زنیم که اگر مراقبه نشود،چند سال دیگر...!
ما وقتی که یک تکنیکی را بلد نیستیم و می خواهیم انجام بدهیم،در آن کار حتماً خطا می کنیم منتها ما نباید موکول کنیم به شنبه،چون ما مهارت داریم در "از شنبه"!
جاده،قوانین دارد و...و کوره راه هم قوانین دارد! طبق قانون،ما را محاسبه می کنند!
قطع نباید بشود و خطا هم می کنیم ولی عین شیشه عینک باید جلوی چشم ما باشد و مداوم باید باشد!
چقدر باید ذهن ما دچار "اگر و باید و شاید و..." باشد؟ بعد از سالها،ما عقب تر از آن جایی هستیم که حرکت کرده ایم!
جایگاه ما را نوع انتخاب،نوع تصمیم گیری و شیوه عملکرد ما،روشن می کند!
ما،چرا به هر چیزی با دید کاسب کارانه نگاه می کنیم؟ در روحانیت،در اقتصاد و در...حتی در امور روزمره!
نود و نه درصد مردم دنیا،نمی دانند که چرا باید ازدواج بکنند حالا چه مرد و چه زن!
اصلاً خود این کله،یک بیمارستان است با کلیه عوامل! اگر خودمان اسگول هستیم فکر نکنیم که دیگران هم اسگول هستند!
این نیست که ما،دستی مثل اختاپوس برای گرفتن داشته باشیم و خیالی برای دادن نداشته باشیم!
ما در خودکفائی باید که دانگ خودمان را بدهیم و نباید چشم داشته باشیم که دیگران دانگ ما را بدهند! ما نسبت به عواطف و احساسات و...یک سهمی داریم که باید سهم آنها را بدهیم! هیچ وقت ما به کسی گوش نمی دهیم و ساکت می شویم تا نوبت ما برسد! اگر سهم خودمان را انجام می دهیم یا از روی منفعت و مصلحت است و یا از روی اجبار است و از روی تمایل انجام نمی دهیم! کجا به تعهدات خودمان عمل می کنیم در قبال خودمان و نسبت به درون و بیرون خودمان و نسبت به اجتماع؟ اینجا اولین وظیفه ما دادن آن دانگ است و یکی از دانگ ها،جاذبه باشیم و نه دافعه!
کتاب ما به زبان روانشناسی نوشته شده است و زبان روانشناسی هم زبان تحلیل است!
ارزش شما از ارزش اعضاء خانواده ما،بیشتر است چون دوستان بهبودی وقتی که ما را صدا می کنید بخاطر خودمان است ولی خانواده ما وقتی که ما را صدا می کنند یک چیزی را از ما می خواهند!
ما در قبال ادبیات گفتاری هم یک سهمی را داریم!
چرا اتحاد باعث حفظ برنامه می شود؟ این اتحاد،حافظ بهبودی شخصی ما است!
فکر نکنیم مردم،نوکر ما هستند!
مشارکت به معنای زِر زدن نیست و مشارکت به معنای همکاری است و همکاری هم یعنی سنت اول ما!
یکی از بزرگترین مشارکت ها،سکوت است!
تا ما اتحاد نداشته باشیم داستان،درست نمی شود!
یک جایی می رسد و یک زمانی می رسد که نه قدم برای ما کار می کند و نه سنت برای ما کار می کند و نه مفاهیم برای ما کار می کند و نه خدا برای ما کار می کند و تنها چیزی که به ما کمک می کند محبت و اخوت دوستان است!
کور چشم درشت! چرا نمی بینیم و یا نمی خواهیم ببینیم و یا نمی توانیم ببینیم!
چرا ما هر چیزی را از دید منفعت و مصلحت،می بینیم و آیا دیگران این مقوله را نمی خواهند؟
خیلی وقت ها خیلی چیزهایی را که ما فکر می کنیم صداقت است حماقت و سفاهت است!
کمک،خواستنی است و نه دادنی!
همیشه ما باید یک کاری بکنیم کارستان و آن وقت آن کِرم ما،بیست و چهار ساعت آرام می شود!
خدا کند که گفتار ما با درون ما،یکی باشد بطور نسبی چون حرف ما،یک چیز است و عمل ما،یک چیز دیگری و نیّت ما،یک چیز دیگری!
مشکل ما در چرخه افتادن است! در بهبودی هم در چرخه تکرار افتاده ایم! چرا چیز جدیدی را نداریم؟ چون تجربه نمی کنیم!
ما نمی دانیم چرا با هر چیز فاسدی که هست ما رفیق هستیم و با هر چیزی که پوشش دارد و پنهان است می گوئیم که "بی خیال بابا"! هر جای ما هم که زخم است جای دیگری را به مردم نشان می دهیم و آدرس غلط به خودمان و دیگران می دهیم!
ای که در مسجد روی بهر سجود – سر بجنبد دل نجنبد،چه سود!
هی مثل طبل،صدا کردن و صدای بزرگ ولی درون خالی!
یک حقوقی و عدالت و برابری و...هست در اتحاد و سنت هفتم که اول باید در "شناخت" پیدا بشود!
مراقبه و دعا و...با کلمه ای که پسوند و یا پیشوند "بازی" دارد اصلاً نمی خواند!
خبر را باید ساخت و نباید دنبال آن گشت!
این همه تردید و شک و وسواس و دلهره و باید و شاید و اما و اگر و...در ما چکار می کند؟ بدبخت! مچ خودمان را بگیریم!
خبرساز شویم با کارهایی که نمی کردیم و باید یک ناظر،بالای سر ما باشد ناظری عاشق و متعهد و دلسوز یعنی کسی که مشکل ما را داشته است ولی امروز ندارد!
ما باید آرام باشیم تا بتوانیم که مشکلی را حل بکنیم و نه اینکه مشکلی را حل بکنیم تا آرام بشویم!
ناجی بشریت! خودمان را با یک تکه سنگ مقایسه بکنیم! چرا معتاد نمی تواند تغییر بکند؟ چون یا می گوید که می گ..م و یا می گوید که می ک..م! ما،هیچ چیزمان نیست بجز اینکه اضافاتی به ما وصل است!
اینطور نیست که ما می گوئیم ولی اینطور هم نیست که شما می گوئید!
ما،موفق شاید زیاد داشته باشیم ولی متعهد و عاشق،کم داریم!
مطمئن باشید که هر چی را ما می گوئیم درست نیست چون عقل ناقصی را داریم!
خیلی چیزها هست ولی ما با آن چیزهایی که هست کاری نداریم و با نبودها کار داریم!
واقعیت این نیست که ما بلد نیستیم بلکه اطرافیان ما هم بلد نیستند! از جمع،دور نشویم ولی نه جمع معنا دار!
یک دست نامرئی در این آسمان ها می چرخد که یا کشیده به ما می زند و یا ما را نوازش می کند و انتخاب بکنیم! معلوم است که هوای ما را بیشتر از دیگران دارد!
یک دستی در این آفرینش می چرخد و به زبان خودش یا نوازش می کند و یا سیلی می زند!
سپردن،اگر واقعی باشد و این واقعی هم نسبی باشد چون یکی از بدبختی های ما این است که همیشه بدنبال مطلق هستیم و همیشه بدنبال بقیه آن هم هستیم! یک چیزی را ما الان می خواهیم ولی او به وقت خودش انجام می دهد!
زمانی که تمام درب ها به روی ما بسته شده و تمام نیروهای ما تمام شده است سیلی را آن موقع می زند! ما،بیدار باشیم در حد اینکه متوجه وجود این دست بشویم و آن را انکار نکنیم! اگر ما متوجه این دست بشویم دیگر بدنبال خداهای زمینی نیستیم و دیگر به این خداها هم اتکا نداریم! اگر ما این دست را دیده ایم را بگوئیم که دیده ایم تعهد و مسئولیت به گردن ما می آید که ما هم سخت از آن بیزار هستیم!
این برنامه به زبان روانشناسی نوشته شده است و زبان روانشناسی هم قابل تحلیل است!
می گوید: بهبودی،شخصی است و ما باید دیکته خودمان را صحیح کنیم و غلط های خودمان را بگیریم و اصرار داشته باشیم که دیگر دیکته های ما،غلط نباشد که آن وقت می شویم جاذبه!
بزرگ شدن انسان مثل درخت نیست که کود و آب بدهند پای آن و بزرگ شدن انسان،معناهای دیگری را هم دارد!
چرا انسان با این همه بگیر و ببند،پنج تا اسم دارد: انسان،آدم،آدمیزاد،آدمیزاده،بشر؟
اینقدر ندویم دنبال جمع کردن محفوظات ذهنی! نه اینکه بدانیم و راه بیافتیم که بشر را اصلاح بکنیم بلکه بدانیم که خودمان را اصلاح بکنیم!
بهبودی این نیست که حالا ما از روی اجبار و...مواد نمی کشیم بیائیم اینجا شعار بدهیم!
ما باید آرام باشیم و اگر از آن دست نامرئی ولی مرئی که فهمی از آن بکنیم آرام می شویم و مشکلات مان را هم می توانیم حل بکنیم ولی ما همیشه بدنبال این هستیم که مشکلات مان را حل بکنیم تا بعد آرام بشویم که از اول خلقت همچون اتفاقی نیافتاده است!
ما همیشه بدنبال ظواهر هستیم که خودمان را به دیگران نشان بدهیم که از طریق این ظواهر هم برسیم به سوراخ!
ما به اندازه فهم خودمان فهمیده ایم ولی به اندازه توان خودمان به هیچ وجه عمل نکرده ایم!
دنیا،عدالت خانه نیست که هی راه می رویم و می گوئیم که وا عدالتا و وا...و ما باید مراقب خودمان باشیم!
برای بهبودی،اینجا کسی نیامده است! صحبت "استثناء" نیست و صحبت "ما" است که در عام داریم راه می رویم!
آن راههای بی شمار دیگر،کدام است؟ هزاران راه دیگر،کدام است آن راهها؟
ما کاری را که خودمان می توانیم را باید انجام بدهیم و آن هم به نحو احسن!
یک کمی از شعار،دست برداریم و به شعور برسیم و شعور هم آن نیست که ما تعیین می کنیم بلکه آن است که وجود دارد! با واقعیت های زندگی،آشنا شویم!
ما،تسلیم نمی بینیم و ما،عاجز نمی بینیم و ما،صادق نمی بینیم حتی بطور نسبی!
آیا در جستجو هستیم و یا در جستجو هستیم که چه کسی چه کار کرده است؟
خبر را باید درست کرد و نباید دنبال خبر باشیم!
باید خبرساز بشویم،کسی که پاکی دارد و بهبودی دارد و می خواهد جاذبه بشود،خبرساز چه جور باید باشد؟ با عمل به اصول!
ممکن است که ما نرویم مواد مخدر بکشیم ولی خدا شاهد است که شده ایم هیولا!
ما که آن شخصیت قدیمی مان به دردمان نخورد پس یک اشکالی هست و اشکال هیچ جا نیست جز در خودمان! همه ما،آبشخورمان از یک جا است و حداقل این است که در نیازها و غرایز با هم تضادی نداریم!
باید بازنگری کنیم و برای بازنگری باید بازدانی – بازخوانی – بازجوئی – بازپرسی کنیم،از چه کسی؟ از اهل آن! مشورت با اهل مشورت و اینها هم باید زیر نظر یک اهل نظری باشد به اسم "راهنما" یعنی یک کسی که ما را باور دارد و ما هم به او اعتماد داریم!
بدبختی این است که ما هنوز معنای باور و اعتماد را نمی شناسیم!
وقتی که وارد بازیابی شدیم،می فهمیم که نیاز به بازسازی داریم و بازسازی هم نیاز به همزیستی دارد! وقتی که همزیستی و بازسازی با هم یکی شد درب بهزیستی به روی ما باز است!
ما برای چه با خودمان درگیر هستیم؟ و شب و روز با معامله مان مشکل داریم؟
اگر ما،ترس داریم مال بی ایمانی ما است و جایی که ایمان باشد ترسی وجود ندارد بجز ترس های بازدارنده که ترس های بازدارنده هم یک ودیعه ای است که خداوند در درون ما گذاشته است! ما هنوز به این اصول اولیه که در لحظات اولیه به ما گفته شده است ایمان نداریم! مراتب ایمان آوری،یکی از اصول محکم و فوندانسیون برنامه ما است! ما،اول از همه در این راهی که آمده ایم برای چه آمده ایم؟ و این راه،خیلی سخت است که اگر ما به این راه،ایمان نداشته باشیم،نمی توانیم جلو برویم! وقتی "بازی ها" کمرنگ می شود تازه ما می مانیم و می شویم مدعی! ما اول باید ایمان به خودمان و به نیّت مان و به هدف مان داشته باشیم! برنامه ما،عملی است!
آدمهای عملی،برنامه ما،عملی است!
یک سوال کوچک که جواب بسیار بزرگی را دارد! پروستریکا را فراموش نکنیم و ما باید دوباره برگردیم به نقطه صفر و ما،حلقه مفقوده داریم!
این قصه پر غصه ما،نه آغازی دارد و نه پایانی!
ما برای دوستان مان باید ارزش قائل باشیم و نه اینکه دوست ما در یک جایگاهی باشد تا ارزش قائل بشویم چون ما نمی توانیم تشخیص بدهیم که چه کسی ارزش دارد!
همیشه داد می زنیم که برنامه چکار برای ما کرده است؟ برنامه چکار باید برای ما بکند و ما باید طبق اصول برنامه،گام برداریم! این عشق بلاعوض کجاست؟ عشق بلاعوض را نباید دریافت کنیم و باید پرداخت بکنیم!
ما در یک دایره ای داریم دور می زنیم که همه آن توهم است! این نوزده سال،ما از چه کسی و از چه ک..ی،چه توقعی داشته ایم؟ در یک چرخه باطل افتاده ایم! الان هم باید در یک توهم،زندگی بکنیم؟ واقعیت های زندگی ما،دست چه کسی و پیش چه کسی است؟
برادران،ما یک جایی باید که روی مان را کم بکنیم! والا این وادی،"وادی خواستن" نیست! بیا اینجا از تجربه خودت بگو یعنی از کاری که کرده ایم بگوئیم و نه از کاری که در آن گیر کرده ایم بگوئیم! خدا شاهد است که این بار به مقصد نمی رسد،چرا؟ چون نه بار،بار است و نه مقصدی وجود دارد!
ما باید برگردیم و بازجوئی و بازبینی و بازدانی بکنیم!
مشکلات،مال ما است و به کسی مربوط نیست و شادی ها مال ما است و به کسی مربوط نیست و اگر دوست داشتیم از دارایی هایمان تقسیم می کنیم!
هنوز در روابط مان مشکل داریم ولی الا یوم الدین می آئیم و از اصول صحبت می کنیم! ما باید یک درکی از این دست نوازش گر و یا تنبیه کن را داشته باشیم!
ما چون معتاد هستیم و زیاده خواهی یکی از خصلت های ما است،می گوئیم که اینها کم است!
ما اینجا جمع نشده ایم که بزنیم به سر همدیگر!
بزرگ شدن با مواد افزودنی بدست نمی آید و بزرگی فقط با عمل بوجود می آید!
ما باید آرام باشیم تا مشکلات مان را حل کنیم و نه اینکه مشکلات مان را حل بکنیم تا آرام بشویم،چرا؟ چون مشکلات ما،تمام شدنی نیست!
ما،استاد زبان هستیم پس باید عملی باشد و در راستای این دعا هم ما باید که یک سهمی را داشته باشیم! این دعاهای عملی،باید مستمر باشد و اگر مستمر باشد نشان می دهد که ما،ایمان داریم!
اصلاً شعوری در کار نیست و همه آن شعار است! چرا باید دست خالی برویم و مهمتر از همه،چرا باید دست خالی بیائیم اینجا! ما در جمع معتادان گمنام،زندگی می کنیم که نود و نه درصد آنها فقط مواد نمی زنند! ما قرار نیست که با کسی اختلاف نظر نداشته باشیم ولی قرار نیست که بخاطر این اختلاف نظر،آن سازمان را بهم بریزیم!
ما هر چه که می کنیم در این "کله" است و بیرون از این کله نیست! اگر هم کاری برای خدا می کنیم همه آن ماسک است و همه آن منفعت و مصلحت است و همه آن ساختن دیواری است که پشت آن قایم بشویم! ما،مشکل داریم در واژه ها و ما،یک چیزهایی را به زبان می آوریم ولی معنای آن را نمی دانیم!
راهنما فقط مال اعتیاد است! جامعه اعتیاد،جهل است! مشورت را باید از اهل مشورت،ما بگیریم! سوال را باید از اهل آن کرد و راهنما هم در برنامه ما فقط مال اعتیاد است و نه مشاور مالی است و نه مشاور خانواده است و نه مشاور...!
خواسته،مکمل نیاز است و وقتی ما،یک نیازی داریم و از عهده انجام آن برنمی آئیم است که می خواهیم! برادران،مطلب این است که دست ما خالی است و روی ما هم زیاد است! پس کسی که دست او خالی است باید غنی بشود و کسی که می خواهد غنی بشود باز همان فرمول بازجوئی و بازدانی و بازخوانی و باز...است!
معتاد از جهل خودش است که می خورد! بیماری ما،بیماری اراده است را ما از خیلی ها شنیده ایم! اگر موفق نمی شویم و تعجب می کنیم بخاطر این سیاه چاله ها است! اگر بیماری ما،بیماری اراده است پس این اراده چیست؟ خواست و اراده ما،این نکبتی است که ما گرفتار آن شده ایم ولی اراده خداوند و همیشه چه خواسته است برای ما خداوند؟
چرا همیشه ما باید بنشینیم و دیگران بدوند؟ کمک،خواستنی است و نه دادنی! چه جوری،ما وجب می کنیم؟ اراده بر مبنای خواسته باید در حد توانایی های ما باشد! همیشه در گفته ها تکرار شده است که خواست و اراده خداوند ولی خواست،یک چیزی است و اراده هم یک چیز دیگری است و ما باید برویم اینها را تفکیک بکنیم!
اراده خداوند برای ما این است که ما در چرخه تکرار نیافتیم و وقتی که ما در چرخه تکرار می افتیم،چه اتفاقی می افتد؟ تهوع و وقتی که این جوری بشود چه اتفاقی می افتد؟ تنوع! تمام این قصه ها بخاطر مراتب ایمان آوری ما است که ما،ایمان داشته باشیم!
این تناقض برای چیست و چه کسی باید آسیب شناسی بکند؟ در نهایت،ما باید بگوئیم که چه درست است که به آن عمل کنیم! صحبت مال این است که ایمانی وجود ندارد و وقتی که ایمانی وجود ندارد همه چیز ما می شود کفر!
شیوه انتخاب،شیوه تصمیم گیری،شیوه عملکرد است که جایگاه خداوند را تشخیص می دهد و همینطور جایگاه ما را و تشخیص بدهیم که اگر می خواهیم صعود بکنیم باید اخلاق را هم به این سه تا اضافه بکنیم! ما،چه نوع ارتباطی داریم با این چهارچوب و این سقفی که بالای سر ما است؟
هنر ما معتادان این است که سینه مان را ببریم جلو و صدای مان را ببریم بالا و هی بگوئیم ک..م ک..م! اگر ما ایمان داریم که این راه آن نیست پس چرا این راه ادامه دارد؟
هر کسی هر چه راجع به ما می گوید درست است و امیدوار هستیم که هر چه هم راجع به خودشان هم می گویند درست باشد!
اگر اراده همان خواست است پس چرا اینجا جدا از هم نام می برد؟ خواست،یک چیز دیگری است و اراده هم یک چیز دیگری است! هیچ کلمه متشابهی را ما در دستور زبان فارسی نداریم و "بشین" و "بفرما" و بتمرگ"،یکی نیست! اگر ما درکی از خواست و اراده ای از خداوند داشته باشیم تازه روشن بینی برای ما حاصل می شود! روش دیدن را اگر بگوئیم که ما یک کمی شناخته ایم را ما قبول می کنیم!
به دوستان توصیه می کنیم که نسبت به خواست و اراده خداوند،ما محیط و محاط باشیم نسبت به توانائی خودمان! ما هر چیزی را که دل مان می خواهد وسوسه،ما را هدایت می کند را می گوئیم که خواست ما است و هر آنچه را هم که در آن تلاش می کنیم را می گوئیم اراده و خواست و اراده خداوند را هم نسبت به همین روش فکر می کنیم!
امروز،سرگردان مانده ایم در وادی بهبودی و اصلاً هم این وادی را نمی شناسیم! کسی که سر تا پایش،قضاوت و مقایسه است اصلاً حقی ندارد که از خواست و اراده خداوند،صحبت بکند! اگر می خواهیم که سرگردان نشویم در وادی سرگردان،برگردیم غلط هایمان را بشناسیم که اصلاً هم فکر نمی کنیم که غلط است! خواست و اراده خداوند،اصول است!
در روز،دو هزار تا لغزش می کنیم و چه چیزی باعث می شود؟ وسوسه! خواست و اراده خداوند،عمل به اصول است! اگر اجرا کرده ایم پس چرا حال ما خوب نیست،پس چرا این شکلی هستیم و چرا پریشان هستیم؟
در راه روشنائی با ابزار تاریکی نمی شود راه رفت! الان ما یاد گرفته ایم که برنامه ای،شانه می گیریم! با همه چیز داریم برنامه ای رفتار می کنیم ولی نمی دانیم که حاصل آن کف دست ما نیست! چه وقتی متوجه می شویم؟ موقعی که به اصول،عمل بکنیم!
خداوند می گوید: ای آدمیزاده همینطور که آفریده ام بمان و اگر هم صعود نمی کنی،سقوط نکن!
در یک کلام به اصول،عمل کنیم اصولی که تجربه شده است و همه ما هم می دانیم که درست است!
اگر کسی تا خواست و اراده نداشته باشد اصلاً نمی تواند که هدف داشته باشد! یک انسان وقتی که بدنیا می آید یک سِری نیازها را دارد و یک سِری غرائز که باید هم ارضاء بشود ولی موضوع این است که چگونه این نیازها و غرائز،ارضاء بشود و بعد می ماند خواسته ها و بالاتر از آن هم آمال و آرزو است! آمال و آرزو،این جوری که دوستان تجربه کرده اند دست نیافتنی است و جزو افکار دخترانه است ولی خواسته ها را می توان که به آنها رسید!
هیچ تکنیک خاصی را ما از صفر تا صد را نداریم! کسی که تکنیک ندارد،نمی تواند که هدفمند باشد و کسی،تکنیک را می تواند داشته باشد که شاگردی کرده باشد یعنی "چَشم" گفتن را بلد باشد!
در همان یکی و دو تا موفقیت ها هم رد پای دیگران وجود دارد و ما به تنهایی نکرده ایم و واقعیت این است که زیر بال ما را گرفته اند!
همه چیز نسبی است و در این دنیا فقط ذات اقدس الهی است که مطلق است!
همه ما یا اسگول هستیم و یا اسگول باز! وقتی که ما برای هدف خودمان از شما به شکل ابزار استفاده می کنیم،آیا این هدفمندی می شود؟
آیا ما می دانیم که "وقار" چیست؟ و یا...و در چه امری و در چه سوژه ای ما باید وقار داشته باشیم؟ ما که...مردم هستیم پس آن وقار ما کجاست؟ با دست خودمان،خودمان را می گذاریم سر کار!
ما می زنیم که دیده بشویم،چرا؟ چون شما،کور هستید و ما هم نامرئی هستیم! و چون کاری را هم بلد نیستیم همان کاری را که بلد هستیم را می کنیم!
با ابزار تاریکی در راه روشنائی،نمی شود راه رفت و ما هم استاد استفاده از آن ابزار هستیم!
چطور ما می توانیم لغزش نکنیم؟ ما این هدفمندی را کجا باید پیدا بکنیم؟ در کتاب گفته که بهبودی شما در اولویت باشد.فقط در اولویت وقتی چیزی قرار دارد که ما هدف دار می توانیم بشویم! وقتی بهبودی ما در اولویت قرار می گیرد یعنی چه؟ یعنی ما دیگر نمی توانیم که لودگی و مسخرگی بکنیم! شوخی و طنز با لودگی و مسخرگی،جدا است و اگر که بشر نخندد،مرده است و اگر که بشریت نخندد،مرده است! کسی هدفمند می شود که متمرکز باشد و متمرکز بر روی چه چیزی؟ بر روی بهبودی و نه اینکه چه جور دیده بشویم و چه جور تائید بشویم! وظیفه ما فقط گفتن تجربه های مان است! وقتی که ما هدفمند بشویم بر روی چیزی که برای ما اولویت دارد،است که می توانیم هدفمند بشویم!
هدفمند شدن در اولویت اول و آخر فقط بر روی بهبودی است و آن وقت است که ما با وقار می شویم ولی نه با یک سِری آدم اسگول و اسگول باز! کسی با وقار می تواند باشد که توقع از کسی ندارد و انتظار از کسی ندارد و وابسته کسی نیست و دلبسته کسی نیست!
یکی از جاهایی که ما می توانستیم هدفمند بشویم وقتی بود که زنگ سنت هفتم به صدا در آمده است!
فرضاً همه مرده اند و فقط ما مانده ایم و چه گِلی می خواهیم به سرمان بگیریم! هدف در جلوی ما است و ما اگر می خواهیم به آن هدف برسیم باید گام برداریم،پس چرا ک..س چرخ می زنیم؟
یک وقتی هست که می رویم و دیگر نمی آئیم! اینها نشانه این است که ما در آمال و آرزوهای مان گیر کرده ایم! کسی که هدفمند است هیچ تمرکزی را نباید داشته باشد بجز آن چیزی که در جلوی خودش است!
همه درست گفته اند و ما باید درک بکنیم چون این حرف ها باید که برای ما کار بکند! حرف نیست و راه را باید برویم و باید عمل کنیم! آدمهای عملی،بیائیم عمل کردن را یاد بگیریم!
وقار چه جوری می آید و هدفمند چه شکلی است؟ ما نمی توانیم که وقار داشته باشیم ولی خودکفا نباشیم! خبر را باید ساخت و نباید بدنبال خبر گشت! انسان بدون اعتماد به نفس،نخواهد توانست که هدفمند و با وقار باشد! کسی که تمام زندگی او،ترس است چگونه می تواند هدفمند باشد؟ وقار با "نخواستن" است که بوجود می آید!
ما باید از تجربه ها استفاده بکنیم و لازم نیست که پاره بشویم و جر بخوریم! ما،پازل را می چینیم ولی دل مان می خواهد آن عکسی که دل ما می خواهد از درون آن در بیاید! می خواهیم عصاره را بشنویم!
نمی دانیم که چرا می رویم ولی می رویم و انحراف داریم و این انحراف ها چیست؟ عادت و این عادت ها چیست؟ اعتیاد! بهبودی با رفتن است و با چگونه رفتن و کجا رفتن است! پاک بودن با چگونه عمل کردن است و به چه چیزی عمل می کنیم است! یکی به ما بگوید که بهبودی یعنی چه؟ این را ثابت کنیم که نیاموخته ایم و نمی آموزیم و نخواهیم آموخت!
لازم نیست که ما چیزهای گذشته را تکرار کنیم چون این تکرار،سدی را ایجاد می کند! ما فقط با عمل کردن،می توانیم و قرار است که برسیم و می رسیم! نمی توانیم بیشتر از این لِفت بدهیم چون راه درازی در پیش است!
هر کاری که قرار است کسی برای ما بکند ما هم سهمی داریم! سهم ما،فراموش شده است و انتظار و توقع و وابستگی و دلبستگی،جای آن را گرفته است! مشکل را ما درست کرده ایم و خودمان هم باید درست بکنیم! این سهم ما،فراموش شده است و ما فقط می خواهیم و نود درصد از چیزهایی را هم که ما می خواهیم را نمی دانیم که برای چه می خواهیم! چرا اینقدر می خواهیم؟ به علت اینکه داشته های ما برای ما،ارزش ندارد!
گفتن این جمله به خدا که "خودت را به من نشان بده" اصلاً کفر مطلق است! صرفاً اگر خداوند،جنسیت و شکل و...داشته باشد یعنی خودش نیازمند است و نیازها هم رفع نیازها را دارد یعنی غرائز را دارد!
آن چیزی که به ما مربوط است،مربوط است! این خودی که همیشه از درون و بیرون،نیروهای تاریکی آن را حمایت می کند،آیا خود اصلی است و یا...؟ ما،خود واقعی را در یک جایی جا گذاشته ایم و ما هم هی باج داده ایم!
قدم دوازدهم،قدم اجراء است و دیگر مراتب ایمان آوری را ندارد و فصل امتحان است! هنوز تکبر و غرور و خودمحوری دارد ما را هدایت می کند ولی ما در قدم یازده باید خدامحور باشیم!
مسائل جسمی،ژنتیکی می شود ولی مسائل اخلاقی،اکتسابی است!
ما،وظیفه مان این است که مردم را بیدار کنیم و نه اینکه بخوابانیم! وظیفه ما این است که دوستان مان را بیدار کنیم و نه اینکه ببریم و بخوابانیم!
فکر و ذهن،دو دشمن قسم خورده ما است!
این نیست که هیچ اتفاقی نیافتاده است! ما،معتاد هستیم و زیادی خواه و در مقابل هزینه هایی که می شود این چیزی که کف دست ما است کم است!
"بازار" یعنی "باز آر" یعنی همان پول را که می بریم را برگردانیم!
یک حلقه مفقوده داریم در این وسط که "مراقبه" است! یا این مراقبه در این وسط نیست و یا ما،درک درستی از مراقبه را نداریم چون اگر درک درستی را داشتیم خودمان را در شرایط قرار نمی دادیم! وقتی مواد نتوانسته است که حریف ما بشود پس چطور وسوسه های درونی و بیرونی می تواند حریف ما بشود؟ جای "مراقبه" و "قانون خلاء" و "ایمان" اینجا کم است!
اگر کسی خطا بکند ما تنها می شویم و وقتی که ما تنها بشویم خودمان را بباد می دهیم! طرف داد،چرا ما کردیم؟ اگر ما،بیمار هستیم پس بیمار،یک سری داروها و پرهیزها را دارد یعنی یک سِری شرح وظائف را دارد! قدم را به ما آموزش می دهند ولی ما باید که راه برویم! آن چیزی که هست که هست و ما دنبال نداشته ها هستیم!
چرا ما،ناخودآگاه دست به یک سِری از اعمال می زنیم که خودمان بهم می ریزیم با اینکه خودمان هم می دانیم؟ عاجز را می دانیم ولی در عمل،عمل نمی کنیم! سپردن و تسلیم و عجز را می دانیم ولی سپردن و تسلیم و عجز شرطی! به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل...!
جایی که در برنامه ما می گوید که خداوند،عاشق و مهربان است و هیچ چیز دیگری را برای او قائل نیست،آیا آدم از عاشق و یا معشوق خودش،پول و یا قدرت بازو می خواهد؟ نوازش و همدلی و در کنار هم بودن را می خواهد! در هوایت بیقرارم روز و شب...روز و شب را همچو خود مجنون کنم...روز و شب را می شمارم روز و شب!
چرا اینقدر فاصله است از نظر فهم و از نظر درک بین ما از خدا؟ این نزدیکی چه وقتی می خواهد اتفاق بیافتد؟ چون قدم یازده دارد تمام می شود و یا تمام شد!
چرا اینقدر ما بیماران،وحشت داریم از واقعیت و روبرو شدن با واقعیت و حقیقت؟ و چرا اینقدر دوست داریم که در انزوا و تخیل و اوهام،زندگی بکنیم؟ تا این خود بیخود،خط نخورد هیچ کاری درست نمی شود! اقلاً خودباخته نرویم،حسرت به دل نرویم!
ادعا و مدعا،همه این قضایا را خراب می کند چه مثبت و چه منفی آن!
بله،بهترین را خدا برای ما می خواهد و می دهد ولی به شرط عجز و تسلیم و تمایل و...! اصلاً درد ما در این "گُنده" است گنده گوئی،گنده خواهی،گنده...ولی خودمان اندازه یک انگستروم هستیم!
نشانه ها را ما باید نشان بدهیم! بگوئیم کجا ما،همدل و همیار و همراه بوده ایم و...حق ندارد کسی از ما،دلخور بشود!
با حلوا حلوا،دهن شیرین نمی شود! کسی که بلد نیست ساز بزند،ساز دست خودش نگیرد چون باعث آزار دیگران می شود!
بهبودی به رقم نیست و پاکی به رقم نیست! پاکی به عدد نیست! ما در چیزهایی که بوی مسخرگی و لودگی و اسگول بازی دارد مهارت داریم و همینطور استفاده بهینه از آنها! پاکی،بهبودی به رقم نیست بلکه به نشان دادن است! آیا ما یک درخت هرز هم هستیم واقعاً؟ چه کرده ایم؟
تمام درد این است که ما باید کسی باشیم که نیستیم ولی ما از همین هم که هستیم خیلی متشکر هستیم و ما امروز برنامه ای،شانه می گیریم! این ما هستیم که فکر می کنیم دیگران شعور ندارند و فهم ندارند و فقط ما متوجه هستیم! همیشه ما اصرار داریم که این زندگی گذشته مان را با این تولد دوباره،مخلوط بکنیم!
آیا خبر داریم که چه خبر است؟ با این طریقه و با این طریقه ها،ما به جایی نمی رسیم بهبودی،عملکرد می خواهد! خداوند می گوید: ما درون را بنگریم و حال را،کی برون را بنگریم و قال را! با قال،نمی شود پاک ماند و با شعار نمی شود پاک ماند و با شعور می شود پاک ماند!
خیلی از چیزهای ما،اعتیادی شده است که این اعتیادها هم خیلی بدتر از مصرف مواد مخدر است! بدجوری داریم پفک نمکی می شویم! بیزاری بوجود آورده ایم آن هم از همدیگر! یک مروری کنیم به عواطفی که اکنون داریم نسبت به همدیگر و نسبت به...! نه اینکه اتفاقی نیافتاده است و خیلی اتفاقات قشنگی افتاده است ولی اینها کافی و وافی و شافی و...نیست!
ما باید گام برداریم و طبق اصول نمی توانیم گام برداریم بر اساس همین حرفهایی که می گوئیم "این صحیح است و این صحیح نیست" عمل کنیم! کجا رد خور دارد؟ آنجایی که ما برویم بدون نقص،عمل کنیم ولی نتیجه نگیریم است که جای بحث باز می شود!
آیا ما می توانیم میزان قدرت اجرایی خداوند را تعیین بکنیم؟ ما خودمان نمی دانیم که سیری چند هستیم و تُنی چند هستیم و قیراطی چند هستیم! خداوند از ما چه چیزی می خواهد؟ خدا می گوید: اگر رشد نمی توانی بکنی از این کمتر نشو! بازی های ما بیشتر شده است! قدرت اجرایی خداوند،کجاست؟ به ما چه مربوط است و سهم ما کجاست!
تصور باطل و تخیل این گروه این است که ما خیلی همدل هستیم! محتاط بودن بر اساس مراقبه کردن از کنش مان و از واکنش مان و از گفتارمان و از نیّت مان و از دست مان و از پای مان و از...که کجا می رود! تمایلی نیست و بایدی است! جاده،قوانین خودش را دارد و تابلوهای خودش را دارد!
هر چیزی را که نیاز داریم از خدا و یا فکر می کنیم نیاز داریم را از خدا می خواهیم که خیلی از آنها هم بعدها باعث سقوط ما می شود! خدایی که بشود تصویر کرد،تصویر نیست و تصور می شود،کرد!
اینجا یک حلقه مفقوده ای معلوم نیست برای ما که آن هم سهم خودمان است! سهم خودمان را انجام بدهیم و لازم نیست که سهم خداوند را هم به او گوشزد بکنیم!
چیزی که به ما داده شده است را داریم با لغزش های روحانی و معنوی خراب می کنیم و یا با لغزش های کلامی و رفتاری و قضاوت و...! خداوند گفته: از حق خودم می گذرم چون عاشق هستم ولی از حق الناس نمی گذرم! خداوند،عاشق است ولی مثل مادر ما نیست و او عاشق عدالت است!
بدون اینکه آژیر بکشد کار خودش را می کند! هر کاری بکنیم مزد آن را می گیریم حالا چه خوب و چه بد و مزد آن را هر موقع که ما بخواهیم،نمی گیریم بلکه هر موقع که او بخواهد،می گیریم!
ما تا زمانی که دست مان و صدای مان نرود بالا،می شود جمع مان کرد ولی زمانی که دست مان و صدای مان برود بالا دیگر نمی شود آخر آن را حدس زد! تغییر،الزام آور است! تغییر کردن در حدی که خودمان از خودمان،راضی باشیم ولی متاسفانه ما از خود راضی هستیم! کسی تغییر کرده است که جاذبه شده باشد و نه با ماسک!
ما،محاط نیستیم و اگر بودیم،اینجا نبودیم! مشورت و مشورت با آدمهای برنده و آدمهای برنده هم ما زیاد داریم ولی عاشق و مهربان و متعهد را کم داریم! چرا؟ چون به یک نفر نگفتیم که کمک مان بکند و چرا؟ چون اعتماد نداشتیم و چرا؟ چون غرور و تکبر داشتیم! مشورت را هر کسی و یا هر ک..ی بکند،اگر برنده نشود بازنده هم نمی شود! اصول،رد خور ندارد!
انتخاب - تصمیم گیری - شیوه عملکرد: این مثلث بهبودی ما است و نه کار – خانواده – جلسه،چون در این مثلث،ما یا سقوط می کنیم و یا صعود می کنیم! منظورها،یکی است و مفهوم ها،یکی است!
کاری را که آخر آن را نمی بینیم و در آن شک و وسواس و ترس و دلهره داریم را حتماً بپرسیم! "چگونه" و ما در این چگونه،گم هستیم و اگر راهکاری هم پیدا می کنیم همان راهکارهای گذشته خودمان است! آیا عمل بدون غلط انجام داده ایم که نتیجه درستی را نگرفته ایم؟ هر راهی،تاوان خودش را دارد و مزد خودش را دارد و سهم خودش را دارد!
بهبودی - پاکی،رقم نیست! ما از جنس همدیگر هستیم! چرا اینها را فراموش می کنیم؟ چرا وظیفه دیگران می دانیم و چرا دیگران وظیفه دارند ولی ما نداریم؟
پازل،عکس خودش را دارد ولی ما آن عکسی را که خودمان دل مان می خواهد را می خواهیم از داخل آن در بیاوریم!
اگر چیزی را از سوال،فهمیدیم را به آن عمل بکنیم و ما با یکبار عمل کردن نتیجه نمی گیریم و آن هم زیر نظر یک راهنما! بهبودی،سخنرانی و سخنگویی و سخن چینی و سخندانی،نمی خواهد و بهبودی،عملکرد می خواهد! مشکل ما،درونی است! خوب است که شروع کنیم!
نقاط روشن و موفق هم زیاد است ولی ما،معتاد هستیم و زیاده خواه هستیم!
ما تا ربط مان درست نشود،نمی توانیم رابطه برقرار کنیم! اصلاً انسان،مال لغزش است ولی به شرط اینکه این لغزش از پیش تعیین شده نباشد و تبعات آن هم این است که ما می پیچیم به بازی!
ما می دانیم که چرا ناموفق هستیم چون در زمان مصرف آنقدر توفیق داشته ایم که الان هم به همان ها افتخار می کنیم!
ما،جوشکاری را خیلی خوب بلد هستیم و خیلی چیزها را به خیلی چیزها،جوش می دادیم که یک معنایی را پیدا بکنیم! پاهای ما و دست های ما و کنش و واکنش ما و عمل و عکس العمل ما هنوز در تاریکی است! جوشکاری در اینجا،ناظر دارد!
ما باید یاد بگیریم "همدلی" را با "درکنار هم بودن" را جوش بدهیم!
ما باید تغییر کنیم و شکل و شمایل ما،تغییر پیدا کرده است ولی اینها همه پوسته است و پوسته هم بدرد کسی نمی خورد و پوسته فقط بدرد زن ها می خورد!
وقتی که تنها می شویم،قصه داریم! ما باید یاد بگیریم که "صداقت" با "روشن بینی" را به همدیگر جوش بدهیم!
ما باید یاد بگیریم که تنها چیز شنیدنی در این دنیا،یک واژه ای است بنام "محبت" و نه فقط راجع به آن حرف بزنیم! ما باید یاد بگیریم اتحاد را و شما را با همدیگر جوش بدهیم و با ک..م ک..م که جوش داده نمی شود! این واژه "محبت" را ما کمی بر روی آن تمرکز و تکیه و تأکید کنیم!
ما چیزی نیستیم و اگر هم هستیم شما،ما را درست کرده اید! اصلاً در برنامه،"خودم" وجود ندارد! جوشکاری را یاد بگیریم! واقعیت این است که ما همیشه می گردیم برای خودمان ولی بیائیم معنا بدهیم به همدیگر!
خیلی خوب،ما نمی دانیم که خواست و اراده خداوند چیست ولی آیا ما می دانیم که خواست و اراده خودمان چیست؟ آیا خواست و اراده خودمان را می دانیم که چیست؟
خودمان که چیزی را نداریم که قلب مردم را بدزدیم و از راه این ظواهر برسیم به سوراخ! ما هم فقط ش..ش داریم که هم بش..یم به زندگی خودمان و هم به زندگی دیگران!
ما که مثل اختاپوس هستیم یعنی فقط می گوئیم که به ما بدهید و می گوئیم که شما بدوید و ما،مدال بگیریم! چرا ادای کسانی را که گل دارند را در می آوریم؟
هر کسی هر چیزی را که در افکارش دارد را به افعالش در می آورد!
خداوند و اصول و راهنما و...و اصول را به ما یاد دادند ولی آیا ما اجرا کرده ایم؟ ما،تفسیرمان از کلمات هم چپ و چل است! "پنجاه بعلاوه یک" چون ما که مطلق نداریم!
معتاد بر اثر سعی و تلاش خودش بعد از یک سال،استوار می شود! اجرا باید کرد و نتایج آن را هم باید گرفت!
ما فقط محفوظات ذهنی داریم و مطمئناً رضایت خاطر نداریم!
اشباع بشویم از هر چیز کاذبی که فکر می کنیم به ما نتیجه می دهد،اشباع بشویم چون این ها ارزش نیست! زندگی،واقعیت است و مجاز نیست که ما بنشینیم و برای آن نقشه بکشیم! ما به این افتخار می کنیم که معتاد حداقل مواد نمی زند ولی منتهی کافی نیست و کفایت نمی کند و چه چیزی کفایت می کند؟ اینکه ما معنای زندگی را بفهمیم و نه اینکه زندگی ما را بکند!
می گوید: شیخ،بدانم و بمیرم بهتر است و یا ندانم و بمیرم بهتر است؟ و ما می خواهیم که بدانیم و بمیریم!
ما که چیزی را نکاشته ایم،داس برای چه دست مان است؟ بیرون از اینجا،ما به کسی که اجازه نمی دهیم!
دوست تان داریم و دوست تان خواهیم داشت و از ازل دوست تان داشته ایم!
ما باید یک کاری کرده باشیم که بتوانیم بگوئیم "ما متوجه شده ایم"! به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل...!
انتظار – توقع – وابستگی – دلبستگی در "خواست و اراده خداوند" راه ندارد!
کفر است که کسی با اعتقادات مردم،بازی بکند! خر نیامد پیش بار،ما بار را ببریم پیش خر و مهم این است که بار به منزل برسد! یکبار دیگر دانسته های ذهنی خودمان را برای خودمان باز آفرینی کنیم!
تمام بدبختی ما هم سر همین است که یک پای مان در تاریکی است و یک پای مان در روشنایی است و تمام حرکت های ما هم بر اساس منافع و مصالح است!
حیوانات درنده،نود درصد اغلب شب ها شکار می کنند! بهبودی ما،سوراخ است و تراول!
راه سوم،اتفاقاً وجود دارد! اگر ما در اصول باشیم که اصلاً مشکلی نیست! راه سوم وجود دارد و همه ما هم در این راه سوم هستیم! همین که فکر می کنیم چه جوری فلانی را به سیخ بکشیم،لغزش است! این فکر بکر،همیشه دنبال ما است! اگر تکان نمی خوریم،ما هستیم که تکان نمی خوریم و دیگر مقصر دیگران نیستند! دیگر در تنهایی های مان نمی گوئیم که تقصیر این و یا آن بود! مصالح و منافع که سوراخ و تراول است،نمی گذارد! از روی ناچاری است که می گوئیم: "ما برنامه ای هستیم" که طرد نشویم!
هنر،چه داریم و جای عرضه آن کجاست؟
به ما چه مربوط است که کدام درست است و به ما مربوط است که راه ما،کدام طرف است! ما،راه گم کرده ایم و این هم که هستیم را شما درست کرده اید! گول خورده است ذهن ما!
این قدم یازده،عقلی نیست که ما نشسته ایم محاسبه می کنیم که می شود و یا نمی شود و این قدم یازده،دلی است! اینجا اصلاً راه وجود ندارد و راه را باید بگردیم و پیدا بکنیم! هر چه را که ما می خواهیم بقیه آن را هم باید داشته باشیم! این قدم یازده،دلی است!
ما می خواهیم از راه این برنامه برسیم به ظواهر و از راه ظواهر هم برسیم به سوراخ! خر عیسی که به مکه برند – چونکه برگردد باز هم خر باشد!
در یک جایی که ادبیات فکر ما را دارند،نمی توانیم زندگی بکنیم! حساسیت های مان را ما نمی بینیم! ما،حساسیت پیدا می کنیم به یک چیزی و وسواس پیدا می کنیم به یک چیزی!
خدا برای کسی،ظواهر زندگی او را جور نمی کند ولی توان مقابله با آنها را می دهد!
خیلی ها می آیند پا بر روی دم ما می گذارند،پس دم خودمان را جمع بکنیم! ما نمی توانیم همه دنیا را فرش بکنیم،پس کفش بپوشیم! منتهی باید تمرکز داشت و ایستائی داشت که اگر نداشته باشیم،شدنی نیست!
خماری بدتر از این پاکی است! ما،اب..ه ای بلاتکلیف هستیم یعنی نمی دانیم که داده ایم و یا می خواهیم بدهیم چون نظام فکری نداریم! نظام فکری ما،مغشوش است در نتیجه نظام فکری ما هم هرز می رود! منتهی ما بی مرز هستیم! ما وقتی می شناسیم این آدمها را،پس چرا خودمان را در شرایط می گذاریم؟ چون چهارچوب نداریم!
اگر ما،تقاضایی را داریم و سهم خودمان را هم انجام بدهیم دیگر در شرایط،خودمان را قرار نمی دهیم! سهم خودمان را انجام بدهیم!
بله،ما باید تاثیر پذیر باشیم ولی از چه چیزی و از چه کسی و باید هم تاثیر گذار باشیم ولی به چه چیزی و به چه کسی! بار را نبریم پیش خر و خر می آید پیش بار!
آهنربا هم جاذبه است منتهی تشکیل شده است از قطب مثبت و منفی که در قدم یازده،مثبت و منفی می شود منفی و دو قطب منفی هم جذب ندارد و در قدم یازده هر دو قطب،مثبت است! با انجام سهم خود و آن وقت هم آن دست نوازش گر و یا تنبیه گر چرخان هم جواب می دهد! ما،یک ایمان قلبی داریم چون تجربه های آن را شاهد بوده ایم حالا چه در خودمان و چه در شما! حالا این راه و این بیراه و چرا معطل مانده ایم!
تردیدها،شک ها،وسواس ها،دلهره ها و بی ایمانی ها مخصوصاً یعنی یک قدم می رویم جلو و دو قدم عقب آمده ایم! توانایی ها،قسمت شده است منتهی همه را یک جا می خواهیم و خوب هم بدهیم پس مراقب خواسته های مان باشیم! خداحافظی با تردیدها و شک ها و وسواس ها و...و از قدیم هم گفته اند که "یا رومی روم و یا زنگی زنگ"!
تمام چیزها برمی گردد و خیلی چیزها هم که ما طرف آنها نرفته ایم هم می آید الا زمان!
همه چیز را ما ساده انگارانه می رویم بدنبال آن و به پوسته،نگاه می کنیم و به مغز،نگاه نمی کنیم! می گردیم دنبال ک..ه بازی و جملاتی که پشت آنها قایم شویم!
ما،زمان بندی نداریم و ما،آمپر نداریم! ما باید عبور کنیم از این تردیدها و از این وسواس ها و از این شک ها! هر کسی از هر چیزی،یک تفسیری را دارد!
فروتنی،یک نوع خط زدن خود است! وقتی که ما به فروتنی می رویم یعنی به درون خودمان می رویم،کوچک می شویم و این خود بینی ما هم مخالف این است و مخصوصاً خود مرجعی ما! اگر فروتنی نداشته باشیم بخشش نمی آید و اگر بخشش نداشته باشیم پیام رسانی نمی توانیم بکنیم! وقتی که ما،فروتن و کوچک شدیم مجبور هستیم که دیگران را ببینیم!
ما،کجای کار هستیم؟ نمی دانیم و درد ما این است که شما کجای کار هستید!
جواب یک سوال آن نیست که نوک زبان ما است! چه بخواهیم و چه نخواهیم،ما باید همدلی و در کنار هم بودن را به همدیگر،جوش بدهیم تا اتحاد را ببار بیاورد! گذشته مرده مان را هی نبش قبر نکنیم چون گ..ن های ما که تمامی ندارد! منتهی نه راهی را که دل ما می خواهد و راهی را که باید!
ما نیاز به کسی نداریم و همه چیز،خودمان هستیم منتهی این خود،گم است! باورمان شده است که یک چیزهایی و تابلو شهرداری هستیم ما و برای همین هم هست که در دنیای اوهام و تخیلات داریم زندگی می کنیم چون دنیای اوهام و تخیلات،دنیای زیبایی است!
هیچ انکاری بالاتر از این نیست که "می خواهیم ولی نمی توانیم"!
ما بجای اینکه بگردیم دنبال خواست و اراده خداوند،بهتر است که بگردیم دنبال خواست و اراده خودمان!
آدمی که پای او برهنه است بر روی شیشه و آتش،راه نمی رود! ما بجز مسائل شخصی،هر کاری را که می خواهیم بکنیم را مشورت کنیم با اهل مشورت و اهل مشورت هم کسانی نیستند که ما دوست داریم! انسانهای پویا را اجتماع،دوست دارد چون آنها چیزی را دارند که مردم ندارند ولی ما،کینه درست می کنیم و می خواهیم که انسانهای پویا را از بین ببریم و نابود بکنیم! به هر حال ما باید از یک جایی شروع کنیم و در جاهایی که شلوغ است ما نمی توانیم شروع بکنیم و باید یک جای خالی و بزرگ برویم و قطعاً زیر نظر یک نیروی برتر!
ما،کافی است که عمل کنیم و اصلاً ما نیاز به هیچ کسی نداریم و قدمهای ما،جلوی ما است! محفوظات ذهنی اتفاقاً ما را بیچاره کرده است! باید ما نشان شما بدهیم که ما چه می گوئیم و آن هم نه کلامی بلکه عملی و معتاد اصلاً لازم نیست که حرف بزند و باید گوش بدهد و گوش بدهد و بعد هم عمل بکند!
ما فقط ظواهر را می خواهیم و خواست و اراده ما هم همین است! ما اول باید خواست و اراده خودمان را بررسی کنیم صادقانه! ما از خودمان دور هستیم! استثناء هم همیشه داریم ولی جمع معتاد،استثناء برنمی دارد! بگردیم خواست و اراده خودمان را پیدا بکنیم!
از واقعیت و حقیقت،ما فراری هستیم و دنیای مجاز را دوست داریم و در دنیای مجاز هم که خدا وجود ندارد! مسائل فرا زمینی و عرفان در تاریکی ها به سراغ ما نمی آید!
اصلاً آفرینش،دیر نمی کند و ما هستیم که همیشه دیر می کنیم و غایب هستیم! برای بهترین جنس باید برویم سراغ بهترین ساقی! ما،بنده عادت هستیم و زود به هم عادت می کنیم و خوب و بد همدیگر را هم در این عادت،نمی بینیم یعنی تعامل می کنیم!
می گویند: اقرار کنیم تا رها بشویم،ولی ما باید رها بکنیم! امروز بیائیم بگوئیم که اینگونه شده ایم! یک دمی را که در آنیم غنیمت شماریم – شاید ای جان که نرسیدیم به فردای دگر! معتاد،متضاد است! چرا ما این شکلی هستیم و چرا ما این شکلی هستیم را به ما بگوئید؟
ما اگر مقوله سنت یک را فراموش کنیم که کرده ایم و چه چیزی اصلاً یادمان مانده است؟
می رویم کار دست خودمان می دهیم وقتی که شرایط جور نیست! اتفاقاً زمانی که حال ما،بد است بیائیم حالا چه به حق و چه به ناحق! ما از همه بی کسان دنیا،بی کس تر هستیم! ما چقدر مهارت داریم برای ریختن دارایی های مان داخل سطل زباله!
یک ک�%A
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد